بدون مسوولیت قانونیŒ



         
    Sunday, January 21, 2007

—
چه می‌توان کرد؟
تقدیر چنین است
که همیشه سهم سبکتر از آن او باشد که می‌رود
و سهم سنگین تر از آن او که می‌ماند.
اندوه هیچگاه به عدالت تقسیم نشده.

این بار تو برو، من می‌مانم.
حتی اگر جز سهم کوچک اندوه، همه طراوت خانه‌ام را هم در چمدان‌های کوچکت ببری.
می‌مانم تا دوباره روزها کوتاه شوند
تا دوباره دسته های مرغان مهاجر سر و صدایشان را در آسمان کوتاه شبهای پاییز پخش کنند
تا دوباره جای خورشید در آسمان مثل جای تو در خانه من خالی شود.

دلم حتی اگر سرد، سر خودم را به کاری گرم می‌کنم.
نگاه نمی‌کنم که دیگر حوله رنگ و وارنگت روی دسته صندلی ولو نیست
فکر نمی کنم که بی تو، تخت خواب بزرگم چه خالیست
مدارا می‌کنم.
مدارا می‌کنم تا گرد زمان، این دل بی صاحب را باز التیام دهد.
مدارا می‌کنم تا دستانم باز به تنها بودن عادت کنند
تا لباسهای تازه ام – که به مشقت تنم کردی – باز کهنه شوند و من باز هر روز صبح اولین رختی را که پایین تخت‌خوابم دیدم به تن بکشم.
برای خودم زیر لب آواز می خوانم
و صبر می کنم تا زمان بار دیگر معجزه کند.
مدارا می کنم
خاموش و و نگران
به دستان شفابخش زمان.

 



''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''

 

 
       

-->